بتهوون سمفوني چهارماش را در 36 سالگي نوشت. زماني که دستخوش عميقترين بحران روحياش بود. يعني به عنوان يک آهنگساز فهميد که داره شنوايياش رو از ...
بتهوون سمفوني چهارماش را در 36 سالگي نوشت. زماني که دستخوش عميقترين بحران روحياش بود. يعني به عنوان يک آهنگساز فهميد که داره شنوايياش رو از دست ميدهد. و اينکه هيچ راهي براي درماناش وجود نداره. او خيلي جدي به خودکشي فکر ميکرد. همونطور که در وصيتنامهي هايلينگشتاد براي دوستانش نوشته. نوشتن سمفوني اروئيکا، يعني سومين سمفونيش، تقريبا براي او راهي بود تا بتونه از نااميدي بيرون بياد.
کمي بعد که به سمفوني چهارم رسيد، در وضعيت روحي بسيار متفاوتي قرار داشت. و اين سمفوني يکي از مسرت بخشترين قطعاتيه که به عمرش ساخته. بتهوون عاشق کنتس ترزا فون برونسويک بود. و گرچه مثل تمام روابط عاشقانهاش اين يکي هم واقعا به هيچ جا نرسيد، اما به نحوي احساس لذت و اکتشاف در همهي ميزانهاي اين سمفوني جاريه.
اما بتهوون اين سمفوني رودر فضاي واقعاً تيرهاي آغاز ميکنه. معلوم نيست از چه کليديی استفاده ميشه. معلوم نيست سمفوني قراره به کجا برسه. گرچه شما بازهم داريد تلاش ميکنید تا از نوعي نااميدي يا مشکل بيرون بيايد. اما وقتي خورشيد طلوع ميکنه،
با نور خيرهکنندهاي طلوع ميکنه. و بعد شما با سمفونياي مواجه ميشيد که وامدار ايدهي هايدن در مورد نبوغ، لذت، شور و شوخ طبعيه. و همينطور با تاريکي مختص بتهوون. همون ويژگي رازآلودي که ارائه ميکنه.
در اواسط موومان اول، قسمتي وجود داره که به نظر ميرسه در اثناي جستجو براي راه برون رفت، همه چيز دوباره فروميپاشه. موسيقياش خارق العادهس. موومان دوم يکي از عاليترين قطعات عاشقانه در ادبياته. و در زمانيکه بتهوون شدیدا آلمانی به نظر ميرسه، ميتونه کمابيش مثل يک آهنگساز اپراي ايتاليايي ظاهر بشه. اين قطعه يکي از عاليترين سوپرانوها در سراسر جهانه.