پس سینهام سرد شد
اگرچه گامهایم سبک بود
دستکش دست چپم را به دست راست کشیدم
پلهها بسیار بود
اگرچه میدانستم تنها سه پله است
میان ...
پس سینهام سرد شد
اگرچه گامهایم سبک بود
دستکش دست چپم را به دست راست کشیدم
پلهها بسیار بود
اگرچه میدانستم تنها سه پله است
میان درختان افرا نجوایی پائیزی
از من میخواست که با او بمیرم
من قربانی سرنوشت یأسآلود خویشم
این ترانهٔ آخرین دیدار است
چشمی به خانه و شمعهایی که در اتاق میسوخت
با شعلهای سبک