میدونین مشکل هالیوود چیه؟ اینه که مزخرف میسازه. مزخرفهای پیش پا افتاده و باورنکردنی. من این حرف رو از جایگاه یه فیلمساز کثیف نمیزنم که ...
میدونین مشکل هالیوود چیه؟ اینه که مزخرف میسازه. مزخرفهای پیش پا افتاده و باورنکردنی. من این حرف رو از جایگاه یه فیلمساز کثیف نمیزنم که به واسطه دود و بنگ به دنبال اگزیستانسیالیسم میگرده.
به راحتی میشه یه فیلم ساخت با بازیگری بد و کارگردانی کوتهنظرانه و یه فیلمنامه پر از حرفهای پرت و پلا که خیلی از استودیوها اسمش رو نثر میذارن.
نه، من دارم در مورد فقدان واقعگرایی حرف میزنم. واقعگرایی. نه اون المان فراگیری که توی بینش سینماییِ آمریکای امروز غالبه.
مثلاً «بعدازظهر سگی» رو در نظر بگیرین. مسلماً بهترین بازی آلپاچینوئه. البته جدای از «صورتزخمی» و «پدرخوانده ۱». یه شاهکار کارگردانی. به سادگی میشه گفت که بهترین فیلم لومته. فیلمبرداری، بازیگری، فیلمنامه، همه درجه یک ان. اما کار رو تا انتها پیش نبردن.
حالا چی میشد اگه توی فیلم بعدازظهر سگی، سانی واقعاً قسر در می رفت؟ واقعاً چی میشد؟ این جاست که مساله پیچیده میشه. چی میشد اگه آلپاچینو میزد گروگانّها رو میکشت؟ بدون هیچ رحم و شفقتی. «خواستههای ما رو برآورده کنین وگرنه یه تیر میخوره تو مغز اون دختر بلوند خوشگلی که شلوار پاچه گشاد پاشه. تق. خون میپاشه.
چی میشد؟ هنوز نمیخواین اتوبوس بفرستین؟ بیخیال.
چندتا قربانی بیگناه باید سلاخی بشن تا شهر سیاستش رو در مورد گروگانگیری تغییر بده؟ حالا این ماجرا برای سال ۱۹۷۶ بوده. اون زمان نه خبری از سی ان ان بود، نه سی ان بی سی. اینترنت هم نبود. حالا سریع برگردیم به امروز. به زمان حال، همون موقعیت. با رسانههای جدید چه قدر طول میکشه که یه شهر رو به آشوب کشید و ظرف چند ساعت تبدیل شد به بزرگترین جنجال از بوستون تا بوداپست؟
ده تا گروگان میمیرن. بیست تا . سی تا. بی رحمانه. بنگ، بنگ، پشت سر هم. همه اینها با بیشترین کیفیت ضبط میشه، با کامپیتور بهبود پیدا میکنه، رنگش اصطاح میشه. اون وقت عملاً طعم مغز میاد تو دهن آدم. به چه قیمت؟ یه اتوبوس؟ یه هواپیما؟ چند میلیون دلار پول که فدرال تضمینش کرده؟
فکر نکنم اما... فقط یه لحظه تصور کنین. منظورم اینه که این در حوزه سینمای متعارف نیست اما چی میشد اگه...؟
- میخوای بدونی مشکل این فیلم چیه؟
- البته.
- جواب نمیده.
- چطور؟
- بیننده در آخر فیلم خوشحال نیست.
- آل پاچینو با پولها فرار میکنه. دوستپسرش تغییر جنسیت میده. و بعدش تا ابد با خوشی زندگی میکنن. نه؟
- نه.
- آهان، شما هوموفوبیا دارین.
- آدم بدها نمیتونن پیروز بشن. این یه قصه اخلاقیه. هر جوری که شده باید شکست بخوره.
- زندگی گاهی از غصهها عجیبتره. خیله خب دوستان. من باید برم. هواپیما منتظرمه. ممنون بابت قهوه.