موسيقي نینا سیمون چيزي فراتر از تاثيرگذار بود، فراتر از موسيقي. فلسفه و ايماني بود به اين که عليرغم تمام اين مشکلات ما تا آخر راه هستيم. و نه تنها ...
موسيقي نینا سیمون چيزي فراتر از تاثيرگذار بود، فراتر از موسيقي. فلسفه و ايماني بود به اين که عليرغم تمام اين مشکلات ما تا آخر راه هستيم. و نه تنها تا آخر راه هستيم بلکه نجات پيدا ميکنيم و پيروز خواهيم بود.
نینا سیمون: خطرناک بود. بله. ما با آدمهاي زيادي مواجه ميشديم که قصد جون ما رو داشتن. بارها پيش اومده بود. و من از اين موضوع هيجانزده بودم... چون در اون حالت، نسبت به الان بيشتر احساس زنده بودن ميکردم. چون بهم نياز بود و ميتونستم ترانهاي براي کمک به مردم خودم بخونم. و خوندن تبديل شد به بخش عمدهي زندگي من. تمام دغدغهام شد.
مسأله من نه پيانوي کلاسيک بود، نه موسيقي کلاسيک و نه حتي موسيقي پاپ. مسأله من موسيقي جنبش حقوق مدني بود.
راوی: لانگستون هيوز، شاعر هارلم و لورين هنزبري، اولين نمايشنامهنويس سياهپوست و موفق در برادوي، نينا را از واقعيت تبعيض آگاه کردند. پس از مرگ خانم هنزبري، نينا عنوان نمايشنامهي ناتمام او را بر ميگزيند و با آن يک ترانه ميسرايد: «جوان، با استعداد و سياه بودن». ترانهاي تقديمشده به کساني که در راه احقاق حقوقشان مبارزه ميکنند. اين ترانه به عنوان سرود ملي آمريکاي سياه اعلام ميشود. نينا تبديل میشود به خواننده اعتراضيِ تمام جنبشهاي حقوق مدني ميشود.
مارتین لوتر کینگ: ما رسيدن روزي را تسريع ميکنيم که در آن تمام فرزندان خدا، سياهپوست و سفيدپوست، يهود و غيريهود، پروتستان و کاتوليک بتوانند دست به دست هم دهند و سرود مذهبي سياهپوستها را بخوانند. بالاخره آزاديم، بالاخره آزاديم و از خداوند قادر سپاسگزاريم.
مالکوم ایکس: تنها نوع انقلاب که بدون خشونته انقلاب سياههاست؛ تنها انقلابي که بر پايهي عشق ورزيدن به دشمنه.
فعال حقوق مدنی: مشکل اصلي ما در رابطه با خشونت اينه که ما هيچ وقت خشونت نورزيديم. ما بيش از حد بدون خشونت بوديم. بيش از حد.
نینا سیمون: اگه به انتخاب خودم بود، قاتل ميشدم. خب؟ دقيقاً همين! اسلحه ميگرفتم دستم و ميرفتم جنوب و خشونت رو با خشونت پاسخ ميدادم، شاتگان رو با شاتگان... اگه به انتخاب خودم بود. اما شوهرم بهم گفت هيچي درباره اسلحه نميدونه و چيزي بهم ياد نداد. و تنها چيزي که من داشتم موسيقي بود و در نتيجه حرفشو گوش کردم.
اگه راه خودم رو ميرفتم، الان اينجا ننشسته نبودم. احتمالاً الان مرده بودم... چون توي اون سالها حتماً از اسلحهام استفاده ميکردم. من هيچ وقت آدم ضدخشونتي نبودم.
مارتین لوتر کینگ: سوزاندن کليساهايمان، ما را باز نخواهد داشت. و بمباران خانههايمان ما را منصرف نخواهد کرد. قتل کشيشها و جوانانمان ما را از مسير منحرف نخواهد کرد. آزاد کردن قاتلان شناختهشدهشان ما را نااميد نخواهد کرد. اکنون ما در حال حرکت هستيم، مانند تفکري که زمانهاش فرا رسيده باشد. حتي رژه ارتش هم نميتواند ما را متوقف کند. ما درحال پيشروي به سرزمين آزادي هستيم.
راوی: دوم ژوئيه ۱۹۶۴. ليندون جانسون يک لايحه حقوق مدني را امضا ميکند که صداي «کو کلاکس کلان» را در ميآورد:
سخنران کو کلاکس کلان: «اگه يه سگ رو آموزش بدي، اونوقت يه سگ آموزشديده داري. همين! نميشه خصلت و ويژگيهاي يه کاکاسياه روبا آموزش تغيير داد. اون تبديل ميشه به يه کاکاسياه تحصيلکرده، همين! و يادتون باشه... تمام کاکاسياههايي که براتون مشکل درست کردن کاکاسياههاي تحصيلکرده هستن.»
راوی: ۲۵ مارس ۱۹۶۵. رژهي سلما مونتگومري به پايان ميرسد. ژرژ والاس ارتش و پليس را وارد ميدان ميکند. فرودگاه بسته ميشود. سمي ديويس جونيور، لئونارد برنشتاين، جيمز بالدوين، هري بلافونته، آنتوني پرکينز و نينا سيمون از موانع عبور ميکنند و در مقابلِ چهل هزار تماشاگر به اجرا ميپردازند.
اندرو یانگ: ستارههاي متعددي اومدن و موسيقي اجرا کردن اما به نظر من، نينا سيمون مراسم رو از آنِ خودش کرد. و دليلش اين بود که روح و احساساتِ مردم اينجا در موسيقيش انعکاس داشت.