- قرار شد قسمت سومِ فیلم ساخته شه و من فیلمنامه رو خوندم. فکر کنم چند صفحهی آخر به هیچ کس داده نشده بود. کسی نمیدونست که آخر فیلم ...
- قرار شد قسمت سومِ فیلم ساخته شه و من فیلمنامه رو خوندم. فکر کنم چند صفحهی آخر به هیچ کس داده نشده بود. کسی نمیدونست که آخر فیلم دقیقاً چه اتفاقی میافته. من در ماه سپتامبر، کارم رو روی چیزی شروع کردم که قرار بود مقدمه فیلم باشه و در ماه دسامبر به صورت آیمکس پخش شد.
- فکر کنم هنگام ساختن فیلمِ سرآغاز بود. میدونین، هشت سال بود که من به طرز خندهداری با کریس همکار بودم. ازش پرسیدم برنامه بعدیمون چیه، کریس؟ و البته سوالم از خودم این بود که چطور کاری بکنیم که از کارهای قبلی بهتر باشه؟
- میخواستیم این فیلم بخشی از یک دنیای واحد باشه، مثل دو فیلم قبل. ولی حال و هوای هر فیلم کمی تغییر کرده بود. قرار بود در عین شبیهبودن به دنیای واقعی، حسِ دو فیلم قبلی رو هم در خودش داشته باشه. این تداوم به نظر من لازمه.
- وقتی فیلمنامه رو خوندم شروع کردم به خیالپردازی در مورد چیزهایی که تعریفشون نمیکنم چون داستان رو لو میدن. اما به کریس گفتم خوب نیست از یه سرود استفاده کنیم؟ و اون چندتا کلمه رو به یه زبونی برام فرستاد که وجود داره ولی به نظر نمیاد کسی بدونتش. این کلمات عبارت بودند از: «دشا دشا بسارا» به معنی برخیز. میدونین، چون من نمیتونستم از صدها نفر استفاده کنم، کار صداگذاری رو با یازده تا از دوستای صمیمیم توی این اتاق شروع کردیم. و صداها با هم ترکیب کردیم. نتیجه چیزی مثل یه نوارِ کشفشده بود.
- کریس از هر نظر به جزییات فیلم اهمیت میده. مثل یه رهبر اکستر میگه که کجا از ساند افکت استفاده بشه، کجا از موسیقی و کجا از سکوت. ما باهاش همکاری میکنیم و در ایده ها مشارکت داریم ولی اون از قبل همه چیز رو توی ذهن خودش برنامه ریزی کرده. اون مدام از من صداهای مختلف میگیره و دربارهشون قضاوت میکنه و نظرشو میگه. همین کارو در مورد موسیقی هم انجام میده.
-یکی از مواردی که باید درمورد سریِ فیلمهای شوالیه تاریکی و همچنین فیلم سرآغاز بفهمین اینه که کار ما با بقیه متفاوته. من و ریچارد همکاری خیلی نزدیکی داریم. ضلع دیگهی کار هم، فردی به نام میل بِیسِن بود که صداهای اصلی رو فراهم میکرد. مثل صدای بالِ بت. من و ریچارد و میل مدام در حال به هم ریختنِ از مرزهای ساند افکت و موسیقی بودیم.
-من همکاری با هانز رو به خاطر رویکردش به موسیقی و ساند افکت دوست دارم. همه چی براش حکم موسیقی رو داره، هر صدایی یه موسیقیه.
-وظیفه همهی عوامل تو این فیلم جذبکردنِ بیننده بود. موسیقی عمداً طوری ساخته شده که بهت نمیگه چه احساسی داشته باشی، بلکه فقط در رو برای ورودِ تو به این دنیا باز میکنه. تمام سعی من در این راستاسست. «بیا تو، بیا تو، بخشی از دنیای ما شو.»
-من مشخصات ماشین بتمن رو توی فیلمنامه خوندم، طرحهای اولیهش رو دیدم. در مورد صداش فکر کردم. اول نظرم به صدای هلیکوپتر بود. بعد کِن جاسن صدای دستگاه چمنزنی رو پیشنهاد کرد. به نحوی که تهش رو برداریم و یه چیز دیگه برای چرخوندنش بذاریم. بعد روی صداش کار کردیم که به بخش مهمی از بت تبدیل شد. بت شامل انواع صداهای مختلف بود. میشه تقریباً به پنج گروه مختلف تقسیمشون کرد. هر گروه شامل کلی صداهای منفرده که با هم ادغام میشن. اما پنج گروه اصلی به این قرارن.
-صدای آنالوگ ویژگیهای فوقالعادهای داره. من از بهترین ماژولهایی که در ماژولار ۴۱ سالهام دارم استفاده کردم. توی برلین براشون کنترلرهای دیجیتالی ساختم. همونی که اونجاست. اینه که تبدیل به صدا میشه. میدونی، فیش رو که بهشون وصل میکنی، اتفاقِ خیلی جالبی میافته.
-به نظرم وقتی دهان کسی بسته باشه، سخت تر میشه حرفاشو فهمید. نمیشه لبخونی کرد. تام هاردی کار بزرگی رو در زمینهی بیان احساس با چشماش انجام داد و بیان فیزیکیاش هم تاثیرگذاره. ما باید در مورد وضوح صداش اغراق میکردیم تا بر بستهبودنِ دهنش صحه بذاریم. ما صدا رو طبیعی نگه داشتیم.
اون لهجه و صدایی که میشنوین برای خودِ تام هاردیه. یه جورایی خودش اون صدا رو درآورده و ما زیاد تغییرش ندادیم. اولش سعی کردیم که با صدای دمیدنش در یک لوله و نفس کشیدنش و اضافه کردن یه چیزهایی به صداش آزمایش انجام بدیم، و تمام اینها باعث کمتر شدنِ وضوح صداش شد. در نتیجه ما همهی این روشها رو کنار گذاشتیم و شروع کردیم به کارکردن روی صداش و تا جای ممکن قابل فهمش کردیم.
-من ساختِ موسیقی با کامپیوتر رو در اواخر دههی هفتاد شروع کردم. اون زمان این کار با برنامهنویسی انجام میشد. وقتی موسیقی رو روی کاغذ مینویسی، در اصل داری نحوه اجراش رو برای نوازندهها شرح میدی. اما وقتی با کامپیوتر مینویسی، یعنی همون کاری که من میکنم، داری هر نت رو خودت اجرا میکنی، و به طریقی من خودم تمام نتهای درون این فیلم رو اجرا کردم. این کار خیلی درگیرت میکنه و کند پیش میره. تکنولوژی باعث تسریع کارها نمیشه بلکه کندشون هم میکنه چون امکانات نامحدودی رو به وجود میاره. تازه باید نحوهی کار باهاش رو هم یاد بگیری.
-من شانس همکاری با همین گروه رو تو فیلمهای دیگهی کریس داشتم. این امر باعث شده که کارها خیلی راحت تر و ساده تر بشن. همه کلی مشارکت میکنن و کارمون واقعاً تیمیه.
-شاید خوشگذرونی واژه مناسبی نباشه اما این یه تجربهی خیلی بزرگه، منظورم این سفرِ گروهیِ هشتساله است. نمیخوام هیچوقت تموم بشه. دوران کودکی توی آلمان آرزوم این بود که آهنگساز فیلم بشم. ولی چنین چیزی واقعاً توی آلمان آینده نداشت. و اگه اسم هالیوود رو میاوردی، باقی بچهها یا کتکت میزدن و یا بهت میخندیدن. اما توی رویای من، یه فیلمِ ساختهنشده وجود داشت و من نمیدونستم اون فیلم چیه. و در اواسط این سالها بود که فهمیدم دارم روی همون فیلمی کار میکنم که همیشه آرزوش رو داشتم. به همراه تیم و کارگردان و گروه صدایی که همیشه آرزوشونو داشتم و تو خیالم بهترین بودن. به کریس گفتم الان مشکل اینه که نمیدونم چه آرزویی داشته باشم.