مترجم: نازی نظاملی، شايان شمس
گويندگان: كتايون اعظمی، رضا آفتابی
مجری: بیاین راجع به جوونیهاتون صحبت کنیم. قبل از نمایشنامه نویسی چه کار میکردین؟
یونسکو: خب، درس ...
مترجم: نازی نظاملی، شايان شمس
گويندگان: كتايون اعظمی، رضا آفتابی
مجری: بیاین راجع به جوونیهاتون صحبت کنیم. قبل از نمایشنامه نویسی چه کار میکردین؟
یونسکو: خب، درس میخوندم. من در پاریس به مدرسه راهنمایی شپل آنتونز رفتم. دوران دبیرستان رو توی پاریس شروع کردم و توی بخارست به اتمام رسوندم.
مجری: اون موقع رویاهاتون برای آینده و کارتون چی بود؟
یونسکو: خب، وقتی سه سالم بود دوست داشتم بلوطِ بوداده بفروشم.
مجری: به خاطر این که بوی خوبی داره؟
یونسکو: بله. همینطوره. بعد توی سن سه سال و نیمهگی دوست داشتم افسر بشم. توی چهار سالگی میخواستم دکتر بشم. البته نه هر دکتری. دکتر خانوادگی خودمون مثل دکتر دوران با اون ریشهاش.
مجری: و بعدش چی؟ باز هم بگین.
یونسکو: خب همیشه دوست داشتم بنویسم.
مجری: واقعاُ؟
یونسکو: بله، واقعاً.
مجری: اما خب قبل از نویسندگی چطوری امرار معاش میکردین؟
یونسکو: از سال ۱۹۳۶ تا سال ۱۹۳۸ توی دبیرستان، فرانسه تدریس میکردم. تز دکترام رو در سال ۱۹۳۸ توی دانشگاه سوربن شروع کردم. اما هیچ وقت به پایان نرسید. بعدش توی یه انتشاراتی کار کردم.
مجری: پس شما بر حسب تصادف به سمت ادبیات و تئاتر کشیده نشدین و از قبل علاقه داشتین؟
یونسکو: بله، بله. عمیقاً. نمیتونستم کار دیگهای انجام بدم.
مجری: و هیچوقت هم نخواستین.
یونسکو: فقط ادبیات سرگرمم میکرد. حتی تئاتر نه. فقط ادبیات.
مجری: توی بچگی به تئاتر رفتین؟ خاطرتون هست؟
یونسکو: بله.
مجری: به هیجان آوردتون؟
یونسکو: بله، قطعاً. یه نمایش عروسکی. چهار سالم بود که به همراه مادرم به یه نمایش عروسکی در لوگزامبرگ رفتیم. همه بچهها میخندیدن، به جز من. مادرم فکر میکرد حوصلهام سر رفته و خواست که بریم اما حوصله من سر نرفته بود. من فقط مات و مبهوت مونده بودم. بیشتر از این نمیشد از تئاتر لذت ببرم.
مجری: خب، بعدش چی؟
یونسکو: وقتی تئاتر رو شروع کردم از سبک نمایش عروسکی تاثیر گرفتم. تئاتر باید برای من سادهشده و گروتسک باشه.
مجری: تقریباً یه حالت مکانیکی. انگار یکی با نخ هدایت میکنه.
یونسکو: دنیا برای من اون شکلیه.
مجری: دنیا؟
یونسکو: دنیا برای من گروتسک، ابزورد، مسخره و ترسناکه.
مجری: تئاتر شما رو تئاتر ابزورد یا تئاتر پوچی مینامند. پوچی برای شما چه معنایی داره.
یونسکو: سوال خیلی سختیه. اگه بخوام ادامه بدم باید خشمم رو روی سر خدا خالی کنم. به نظرم زندگی...
مجری: پوچه؟
یونسکو: نه، نه. پوچ نیست. زندگی پوچ نیست. تاریخ پوچ نیست. اینها خیلی هم منطقی هستن. زندگی قابل توضیحه. میتونی بفهمی اتفاقها چرا میافتن. چیزی در درون ما پوچ نیست. وجود خود ما است که برای من غیر قابل تصور و تعمقه. البته اصلاً نمیدونم چرا.
مجری: این سوالها شالودهي نمایشنامههایی هستن که شما مینویسین و مردم توی اونها با هم حرف میزنن اما عمیقاً ارتباطی با همدیگه برقرار نمیکنن.
یونسکو: اونها همیشه ارتباط برقرار نمیکنن. در عمیقترین لحظات، احساس میکنم که اونها با من هم ارتباط برقرار نمیکنن. شاید با همدیگه ارتباط برقرار کنن. شاید چیزهایی میگن که من نمیگیرم، حرفهای احمقانه و دیوانهوار. انگار از دنیاشون دور افتادم و دارم از دور مثل یه نمایش بهش نگاه میکنم که نمیتونم کاملاً درکش کنم و ازش سر در نمیارم.