مترجم: نازی نظاملی، شايان شمس
گوينده: شايان شامبياتی
جان کیج: وقتی چیزی که بهش میگیم موسیقی رو میشنوم، به نظرم میاد که یک نفر داره صحبت میکنه ...
مترجم: نازی نظاملی، شايان شمس
گوينده: شايان شامبياتی
جان کیج: وقتی چیزی که بهش میگیم موسیقی رو میشنوم، به نظرم میاد که یک نفر داره صحبت میکنه. داره درباره احساساتش یا درباره نظراتش در مورد روابط حرف میزنه. ولی وقتی صدای ترافیک رو میشنوم، مثلاً همین جا در خیابان ششم، این احساس رو ندارم که کسی داره صحبت میکنه. حس میکنم که صدا داره فعالیت انجام میده. و من فعالیت صدا رو دوست دارم. کاری که میکنه اینه که بلندتر و یواشتر میشه. زیرتر و بمتر میشه. کوتاهتر و طولانیتر میشه. همه این کارها رو انجام میده و من کاملاً ازش راضیام. لازم نیست صدا باهام حرف بزنه. ما فرق زیادی بین زمان و فضا نمیبینیم. نمیدونیم کجا این یکی شروع میشه و اون یکی تموم میشه. به این صورت بیشتر هنرهایی که یادمون میاد توی زمان اند و بیشترشون توی فضا هم هستند.
مثلاً برای اولین بار مارسل دوشان به موسیقی، نه به عنوان یه هنر زمانی، بلکه به عنوان یک هنر فضایی نگاه کرد و یک قطعه ساخت به نام مجسمه موسیقایی. یعنی این که صداهای مختلف از جاهای مختلف بیان و بمونن و یه مجسمه بسازن که پرطنین و بسیار ماندگاره.
مردم انتظار دارن که گوشدادن چیزی فراتر از گوشدادن باشه. به همین خاطر گاهی راجع به گوش دادن درونی یا معنی صدا صحبت میکنند. وقتی من درباره موسیقی صحبت میکنم بالاخره مردم متوجه میشن که دارم راجع به صدا حرف میزنم. صدایی که هیچ معنیای نمیده. هیچ چیز درونی نیست بلکه فقط بیرونیه. این آدمّها وقتی اینو میفهمن میگن به نظرت موسیقی فقط صداست؟ انگار که اگه یه چیزی فقط صدا باشه یعنی این که بیمصرفه ولی من عاشق صدام. همونجوری که هست. و اصلاً نمیخوام چیزی بیشتر از اونی که هست باشه. از نظر من لازم نیست که جنبه روانی داشته باشه یا صدا وانمود کنه که سطله یا این که رئیسجمهوره یا این که عاشق یه صدای دیگه است. میخوام صدا فقط صدا باشه. من احمق نیستم.
یک فیلسوف آلمانی هست به نام امانوئل کانت. میگه دوتا چیز هست که لازم نیست هیچ معنایی داشته باشن. یکی موسیقی و اون یکی خنده. نباید هیچ معنایی داشته باشن تا بتونن عمیقاً لذتبخش باشن. تو میفهمی چی میگم، مگه نه؟
تجربه صدایی که من ترجیح میدم تجربه سکوته، و الان این سکوت، تقریباً در همه جای دنیا، به معنای ترافیکه. وقتی بتهوون یا موتزارت گوش میکنی میبینی که همیشه یک جورن ولی اگه به ترافیک گوش بدی میبینی که هربار متفاوته.